قاب اول: بک گراند، زمینی خاکی است. در وسط قاب پسرکی لخت نمایان است با شلواری سبز و صندلی چوبی اش را که قسمت پشتی اش توخالی است برعکس گرفته جلوی صورتش و به دوربین خیره شده، گویی تک درختی است که ناباورانه از زمینی خشک جوانه زده و بالا آمده، انگار او تنها نماد زندگی در آن زمین بایر است. پسرک ناخواسته قابی خلق کرده باب میل مخاطبان دوربین.
قاب دوم: پیرمرد پشت چادر نشته، حواسش به دختر کوچکش است که نگاهش را به زمین دوخته و در دنیای خود غرق است، بی آنکه بفهمد دوربین غریبه شکارش کرده است. دختر بزرگتر که موهای شلخته اش از جلوی چارقدش بیرون ریخته، انگار که وظیفه حفاظت از دنیای کوچک خواهرش روی دوش اوست، خیره به دوربین، در چهره اش سوالی پیداست: از جان ما چه میخواهی؟
آلبوم ها شبیه خانواده هایی پرجمعیت، با بچه هایی پر سر و صدا و بازیگوش که مدام از سر و کول هم بالا میروند، آنقدر قاب دارند که تا صبح میتوان تماشایشان کرد و پای حرفشان نشست.
و اما دوربین. دوربین ها فوت کوزه گری خاصی بلدند. مثلا اینکه قاب بندی شان از بالا به پایین است! جسورند و دنبال عبور از کلیشه ها برای خلق اثری ماندگار و البته اثرگذار که مخاطب را مجذوب خود کند کار سختی است ولی آنها خوب از پسش برمیآیند، چون در غیر این حالت دیگر وجهی ندارند. بالاخره دوربین ها هم زندگی دارند و نباید که نانشان آجر شود. آنها در منصفانه ترین حالت، در حال جستجو برای یافتن سوژهای هستند که یک تضاد زیبا خلق کند. تضادی بین سوژه و محیط. و هدف، پاشیدن حس ترحم در صورت مخاطب است. چه تضاد جالبی. از دوربین شرقی قطره قطره لذت و حسرت زندگی غربی می بارد و از دوربین غربی پیکسل پیکسل ترحم و افسوس برای زندگی هایی که غرب ویرانشان کرده.
این قاب ها جادویی اند؛ حرف از صاحب عکس میزنند، به جای آنکه حرف صاحب عکس را بزنند. و جنون دوربین انگار واگیر دارد، که مخاطب را به حرف وا داشته، اما با تصویر قاب گرفته شده و نه حقیقت پشت آن. آخر بیننده با دخترکی که وحشت زده از حمله ای انتحاری به مدرسه شان دارد جیغ میزند، چه حرفی دارد که بزند؟ مگر خود دوربین که آنجا حضور داشته حرفی داشته که بزند؟ چه میگویم من، حتی خود دخترک هم نه از دوربین و نه از بیننده انتظاری ندارد. مثلا آن بیننده که به خیالش عمیقا تحت تاثیر قرار گرفته چه میخواهد بگوید به او؟ ابراز همدردی کند؟ آخر چه میفهد درد دخترک را. یا مثلا ابراز تاسف کند؟ مگر تاسفش چه دردی از دخترک دوا میکند. این دخترک و هم نسلانش تنها یک چیز از دنیا میخواهند: دست از سر ما بردارید!
پ.ن: چقدر بی وفا شدهام. میترسم این آخر عمری این بیان عاقم کند که اینقدر دیر به دیر سر میزنم اینجا:)) خواهشا وساطت من یکی را پیشش بکنید. آخر دوست ندارم کدورتی بین مان باشد. خدا را چه دیدید، شاید فردا دیگر نبودم. قدر لحظه ها را باید دانست. دنیا دو روز است و یک شب طولانی:)
پ.ن٢: محض خالی نبودن عریضه:
همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
- تاریخ : دوشنبه ۲۹ آذر ۰۰
- ساعت : ۱۱:۳۹
- |
- نظرات ( ۰ )