منورالذهن

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن، وقتی جماعت خودش هزار رنگ است...

درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم!

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم


کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن

به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم


کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید

درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم


رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده

دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم


شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد

صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم_


چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم

 درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم


چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را

زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...


فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها

حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم


شمال و درد "کوچک‌خان"، جنوب و زخم "دلواری"

به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم


سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد

منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم


من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم

پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"


گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان

که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم


سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را

منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"


شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد

از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم


اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم

که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم


(حمیدرضا برقعی) 


پ.ن: شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید، در پی معجزه ای راهی مشهد شده است... 


احسنت بر جناب برقعی.

هوایی شدم...

التماس دعا.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به نام خداوند نور و روشنایی

کلبه ای کوچک در میانه جنگلی به وسعت تمام حرفهای نگفته و قصه های شنیده نشده کاشته شده که قرار است روزی از میان شاخه های انبوه درختان، سربرآورد و به آسمان برسد.
((:اندکی کرم ریختن اینجانب+ Erfan طراحی شده توسط Bayan قدرت گرفته از