منورالذهن

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن، وقتی جماعت خودش هزار رنگ است...

آنچه دیدید انقلاب نبود، یک جنگ طبقاتی تمام عیار بود!

خیلی با خودم کلنجار رفتم برای نوشتن این پست یا ننوشتنش. اما حس کردم آن مردی که با نامش اینجا برای خودم اسم و رسمی به هم زده ام از دستم ناراضی است، مطمئنم اگر جلال بود الان وسط میدان بود تا از مردم و مظلومیت شان بگوید. آن قلمی که غرب زدگی را به چالش کشید و در مقابل روشنفکری قد علم کرد و عمرش را پای اعتقادش به مردم گذاشت، قطعا سرکش تر از این بود که در مقابل های و هوی مجازی مشتی روشنفکرنما قافیه را ببازد. 

خلاصه بگویم: بیش از دو ماه است که جامعه ما با یک جنگ نابرابر طرف است. جنگی که کف خیابان را از دست مردم عادی گرفت.

روزی کف خیابان، در دست کارگر بود و معلم و پرستار و راننده اتوبوس، برای درد معیشت شان، برای زندگی، برای زنده ماندن.

اما دو ماه است که مساله کف خیابان شده قرتی بازی یک مشت بچه پولدار شکم سیر که به همه خوشی هایشان رسیده اند، حالا اما شعار آزادی میدهند و ایران آزاد میخواهند تا همین خوشی های یواشکی شان را فرو کنند در چشم مردمِ عادی. 

دو ماه است همه کشور درگیر معرکه گیری این شکم سیر ها شده، و مهمترین بازنده این معرکه فقرا اند، قشر مستضعف اند، اکثریت جامعه اند که اصلا با این پولدارها درد مشترکی ندارند. مگر با این وحشی بازی ها تا مدتها میشود یک راهپیمایی اعتراضی گذاشت برای حقوق معلم و قراردادهای بی رحمانه کارفرما علیه کارگر و تبعیض برعلیه جوان سرباز؟ کف خیابان را ببینید که ناز شست شان حجاب را هم آزاد کردند و این یعنی آن بچه پولدار امتیازش را از حاکمیت گرفت اما تا مدتها راه اعتراض آن سرپرست خانوار برای حداقل درآمدش را بست.

و این یعنی خودِ خودِ دیکتاتوری اقلیت!

مصداق عینی میخواهید؟

کاسبی که سگ دو میزند تا اجاره مغازه و خانه اش را بدهد، از طرف دختر و پسری شکم سیر تهدید میشود و خودش یا مغازه اش آسیب میبیند، تاکسی آتش میزنند و راننده اش را قمه، حتی به رفتگر کف خیابان هم رحم نمیکنند، یا راننده قطارِ باری که کوکتل مولوتف میخورد و میسوزد و به بدترین حالت ممکن جان میدهد و...

یک لحظه به این فکر کرده اید که جرم اینها چیست که بدون دادگاه اینگونه اعدام انقلابی میشوند؟ 

ما اینجا وسط یک تعارض منافع طبقاتی گیر افتادیم، زیست آن بچه پولدار هیچ ارزش افزوده ای برای جامعه ندارد، چارتا کافه و رستوران و مزون شمال و غرب تهران چه دردی از مردم عادی دوا میکند که مثلا اعتصابشان حیات جامعه را مختل کند؟ اما آن آدم عادی که اتفاقا عرق جبین اش چرخ جامعه را به حرکت در می آورد میشود مانع، حالا خود اوست که جلوی امتیازگیری بچه مزلف ها را گرفته و باید کنار برود. 

پ.ن١: قتل میدانید یعنی چه؟ یعنی آن بانوی باردار کرمانشاهی که همان مدعیان زن کف خیابان راهش را سد میکنند و فرزندان دوقلویش سقط میشوند، سوزاندن رویای این مادر جوان گردن کیست؟ یا آن زن جوان باردار قمی که نارنجک دستی معترضان جان خودش و فرزندش را گرفت. از این خبرها چیزی شنیده اید؟ میدانید چرا اینها دیده نشدند؟ شما جای کارگردان این نمایش مسخره مجازی بودید، لنز دوربین را کدام سو میچرخاندید؟ لب گرفتن آن دختر و پسر یا صحنه آغوش رایگان آن دختر زیباتر و رمانتیک تر و الهام بخش تر است یا این صحنه های تراژیک و غم انگیز که پشت صحنه در جریان است؟

روح الله عجمیان را میشناسید؟ حمید پور نوروز را چطور؟ دو تا از بسیجی هایی که کارگر روزمزد بودند. این دو جوان، دو درصد از خون هایی که این بچه خوشگل های پولدار به ناحق ریختند هم نمیشوند. مگر جرمشان چه بود که کف خیابان تکه تکه شدند؟ مگر مادر و همسر و فرزند نداشتند؟

بوق این ماشین ها نگذاشت صدای دخترکان کوچک شان شنیده شود.

چهره همسران جوان شان نُقل محافل نشده بود که کسی برای جوانی و زیبایی شان دل بسوزاند.

و خودشان نه خوشگل بودند و نه پولدار، فالوور هم که نداشتند، دوتا کارگر ضعیف بودند که جانشان برای کسی ارزش نداشت.

از این جمله ده بار بنویسید: اینجا یک روز عادی در دنیای سرمایه داری است: تعدادی کارگر زیر چکمه های چندهزار دلاری مُشتی بچه پولدار له شدند، به وحشیانه ترین حالت ممکن!

پ.ن٢: میدانید چیست؟ من این روزها حتی برای آن نوجوان و جوان کف خیابان هم دلم میسوزد. نه همه شان، برای آن جوان و نوجوان طبقه متوسطی که آن بچه پولدارها رویایش را دزدیده اند و هویتش را مصادره کرده اند، و ذهنش در تسخیر آن وطن فروش بی شرفی است که آن طرف دنیا نشسته و دلار پارو میکند و توییت میزند تا اینها را جو گیر کند. چه کسی اینجا هزینه میدهد؟ قربانی کیست؟ اگر این جوان دستگیر و مجازات شود، آن بی شرف آنور آبی برای او چه میکند؟ یک توییت دیگر و دلارهای بیشتر...

گفتم که: این یک مبارزه نابرابر است!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به نام خداوند نور و روشنایی

کلبه ای کوچک در میانه جنگلی به وسعت تمام حرفهای نگفته و قصه های شنیده نشده کاشته شده که قرار است روزی از میان شاخه های انبوه درختان، سربرآورد و به آسمان برسد.
((:اندکی کرم ریختن اینجانب+ Erfan طراحی شده توسط Bayan قدرت گرفته از