منورالذهن

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن، وقتی جماعت خودش هزار رنگ است...

گو شمع مَیارید در این جمع...

سال نو، که شروعش فصل تغییر و تحول طبیعت است، ای کاش شروعی باشد بر پایان فصل بدیها و شمعی باشد که تاریکی قلبمان را روشن کند و نور بباراند به جان هایمان. از جنس همان نوری که چند روز دیگر متولد میشود و خورشید جمالش، به عالم روشنایی میدهد. کاش در افق نگاهش باشیم که نگاهمان روشن شود، تا از دریچه نگاهش ببینیم. نگاهمان از جلوی پایمان فراتر رود و مثل او از افق عالم، این کره خاکی را بنگریم. از چهاردیواری مرزهای جغرافیایی عبور کنیم و روحی شویم در کالبد بی جان بشریت. بشریتی که با دست های خویش، خود را خفه کرده و حالا روح سرگردانش بالای پیکر، لبریز از تقاضا برای آمدن منجی، نظاره گر دست و پا زدن های آخر خودش است، تا منجی با عصای کلیم و دم مسیحایی و شمشیر حیدری اش برسد. باید منتظر بود و منتظر نماند، باید ایستاد و روانه شد به سوی آینده دلنشین وعده داده شده. باید بغض شد، تا حسی آشنا دوباره لبریز نشود. باید اشک شد، تا چشمی منتظر، خشک نشود. باید قلم بود، تا واژگانی آشنا در کنج دلی دردمند روزگار نگذرانند. باید باران شد، تا دستان بالا رفته، خالی پایین نیاید. باید قاصدک بود، تا آرزویی که از لبی به آسمان پرواز کرده، سقوط نکند. باید فریاد شد، تا حلقومی خسته، دوباره خشک نشود. باید...


گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است


پی نوشت: این ایام، کلبه ما چراغونیه. خلاصه تبریک:))))


پی نوشت تر: ایشالا به حق حضرت مادر، امسال از چشم پسرشون نیوفتیم.

به نام خداوند نور و روشنایی

کلبه ای کوچک در میانه جنگلی به وسعت تمام حرفهای نگفته و قصه های شنیده نشده کاشته شده که قرار است روزی از میان شاخه های انبوه درختان، سربرآورد و به آسمان برسد.
((:اندکی کرم ریختن اینجانب+ Erfan طراحی شده توسط Bayan قدرت گرفته از