منورالذهن

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن، وقتی جماعت خودش هزار رنگ است...

برای کفش هایت

مثل هر روز از خواب بیدارت میکنم. لبخند میزنی و سلامم میدهی مادرجان. دست و صورتت را میشویی و مقابلم مینشینی تا موهایت را ببافم و من در خیالم روز عروسی ات را تصور میکنم. وای که چقدر لباس عروس به تو می آید عزیزم، مثل ماه میشوی. هربار همینطور میشود، آخر صحبت هایت که میخواهی ببینی حرفهایت را شنیدم یا نه، به خودم می آیم و لو میروم. اصلا همین کارها را کرده ام که در و همسایه و فامیل همیشه سرزنشم میکنند که تو را بیش از حد لوس کرده ام. اما چه کنم؟ مادرم دیگر. مادر است و لذت بافتن موهای دخترکش. منتظر میشوم تا لباس مدرسه ات را بپوشی و قبل از رفتن بیایی برای خداحافظی. چقدر دلربا شده ای. با آن شال سفیدی که سرت کرده ای، شبیه فرشته ها شده ای. مثل همیشه بوسه ای روی گونه هایت مینشانم. اما ای کاش میتوانستم در آغوشم نگهت دارم، کاش وقتی خیره به قد و بالایت میشوم، زمان کمی کندتر از قبل بگذرد. چقدر بزرگ شده ای دختر، برای خودت خانومی شده ای ولی من هنوز باور ندارم. هنوز دخترک خوشگل شیرین زبان خودم هستی. آرام دستت را از دستم رها میکنی و به سمت در میروی و من رفتنت را نظاره گرم. و باید کل روز خودم را مشغول کنم تا دلم بهانه ات را نگیرد. تا وقت آمدنت برسد. تا باز بر قامت در ظاهر شوی و با لبخند دلربایت سلامم دهی و در آغوشت بگیرم و از اتفاقات مدرسه بپرسم و تو با آب و تاب مشغول تعریف کردن روزی که برایت گذشته شوی. امروز اما هرچه صبر کردم نیامدی. کجایی پس مادر؟ نصف جان شدم دیگر. 
جان مادر کجاستی؟

پی نوشت: برایم خیلی سخت است این لحظات را نوشتن. لحظات مواجه شدن یک مادر با پیکر بی جان همه عمرش. مواجه شدن با آینده تاریکش. وقتی که آرزو میکند همه اینها یک کابوس باشد و دخترکش با محبت از خواب بیدارش کند. اما، اما بدبختانه خواب نیست. وای که اگر مادر فرزند دوقلو باشی و خبر دهند که نزدیک مدرسه دخترانت انفجار تروریستی اتفاق افتاده... حال مادران افغانستانی این روزها اصلا خوب نیست. ببینید! 

پی نوشت دوم: نمیخواهم همیشه تلخ بنویسم و اوقات خوشتان را خراب کنم. اما خب درد قبلی هنوز تمام نشده بود که درد روی درد آمد. بعضی خبرها درد دارد، گزنده است. نمیتوان از کنارش به سادگی عبور کرد.
کفش افغانستان
۲۰ ارديبهشت ۰۰ , ۱۶:۱۷ حمید درویشی شاهکلائی

سلام بر شما
چرا بهشت گردیها رو نیستی؟

سلام آقای دکتر
توفیق نداریم دیگه :))

سلام...

اتفاقا کار خوبی می کنید که می نویسید این تلخی ها رو.

سلام
ممنونم. دیگه بیشتر از این که کاری نمیکنیم متاسفانه...

تلخ...

حداقلش اینه، قدر ایرانم رو بهتر میدونم، با همه‌ی سختی هاش...

نتیجه گیری تون خیلی خوبه
ولی باید رفت یه سطح بالاتر. ما برای همنوع هامون که بیشترین مشترکات فرهنگی رو باهاشون داریم و ایرانی ترین کشور جهان هستن چیکار میتونیم بکنیم؟
اصلا برای همین برادرا و خواهرای افغانستانی مون که مهمون ما هستن چیکار باید بکنیم؟ میدونین وضعیت شون چطوریه اینجا؟

واقعیتش من نمی‌دونم وضعیتشون چطوریه و باید واسشون چیکار کرد...

از حقوق اولیه انسانی محرومند. مثل آموزش. داشتن کارت بانکی و سیمکارت و... البته این وضعیت داره روز به روز بهتر میشه. و از فاجعه به غیرقابل تحمل تبدیل میشه
اما یکی از چیزهایی که خیلی اذیت کننده است اینه که نگاه ما نسبت به هم زبان ها و هم فرهنگ هامون خیلی نژادیه. خیلی تحقیرآمیزه. خیلی فاجعه است...
کار اول اینه که زیر نگاه تحقیرآمیز ما له نشن.
ما تو بعضی اوقات، آمریکایی ها و آلمانی های سفیدپوست و نژادپرست رو هم روسفید کردیم متاسفانه...
این دردناکه که مادرا و بچه ها اعتراض کنن که چرا تو مدرسه ما یه افغانی تحصیل میکنه
یا تو محله ما زندگی میکنه
یا...
ما اولیات انسان بودن رو هم خیلی وقتا از خودمون دریغ میکنیم. انسانیت خودمون رو از بین میبریم با رفتارهامون.

ببخشید بازم زیاد حرف زدم...


از وضعیت کارت بانکی و سیمکارت خبر ندارم ولی خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم مسخره شون میکنن. متاسفانه هیچ کاری هم نمیکنم... 

ولی سعی کردم رفتار خودم باهاشون دوستانه باشه...

 

+ اگه بازم میدونید بگید... من بی اطلاعم

مساله ای که همین روزا وجود داره، رفع موانع تحصیل این دانش آموزاست.
اگه دوست دارید کمکی بکنید، برید داخل این سایت و از حق تحصیل بچه مدرسه ای های افغانستانی حمایت کنید...
https://iccbso.ir/at
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به نام خداوند نور و روشنایی

کلبه ای کوچک در میانه جنگلی به وسعت تمام حرفهای نگفته و قصه های شنیده نشده کاشته شده که قرار است روزی از میان شاخه های انبوه درختان، سربرآورد و به آسمان برسد.
((:اندکی کرم ریختن اینجانب+ Erfan طراحی شده توسط Bayan قدرت گرفته از