منورالذهن

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن، وقتی جماعت خودش هزار رنگ است...

سرآغاز

یه عده همیشه ما رو نشوندن پای داستان های خودشون. 
اما حالا وقتشه خودمون داستان مون رو بنویسیم.
غلط یا درستش فعلا مهم نیست. الان فقط باید بنویسیم...

پس بسم الله...


خوش آمدید :) 

دیگه چیکار کنیم دیگه.
حس کردم بلاگ فقط یه مرحوم جلال رو کم داره که بیاد برا متخصصان و اهل قلم بنویسه.
این بود که چشم حضرتش را دور دیدم پا تو کفش وی کردم و رخصت گویان اومدم داخل. حالا حالاها هم نمیخوام کفشاشو دربیارم. چون عجیب فری سایزه کفش مرحوم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به نام خداوند نور و روشنایی

کلبه ای کوچک در میانه جنگلی به وسعت تمام حرفهای نگفته و قصه های شنیده نشده کاشته شده که قرار است روزی از میان شاخه های انبوه درختان، سربرآورد و به آسمان برسد.
((:اندکی کرم ریختن اینجانب+ Erfan طراحی شده توسط Bayan قدرت گرفته از